جدول جو
جدول جو

معنی خو گیر - جستجوی لغت در جدول جو

خو گیر
زمین که گذرگاه خوک باشد، راه و مسیر گذر خوک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جن ها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت گیر
تصویر سخت گیر
مقرّراتی، منضبط، آنکه بر دیگری سخت بگیرد، کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد، سخت گیرنده، آزمند، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوپذیر
تصویر خوپذیر
آنکه زود به هر چیزی عادت می کند، عادت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون گیر
تصویر خون گیر
حجّام، رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
نوعی از مرغان شکاری که شکار ازمرغان خرد گیرند. مقابل کلان گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُو)
عرق گیر و آن نمدی باشد که بر پشت اسب نهند و بر بالای آن زین گذارند و بعربی لبد گویند. نمد زین. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، اسب آهسته رو، پالان، پرکننده و آگنده کننده زین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
الفت گیرنده، انس گیرنده، عادت گیرنده، معتادشونده، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
تب دار. مبتلا به تب. آنکه تب گیرد
لغت نامه دهخدا
نسیجی که خاک بخود گیرد، کسی که در غربت بماند و به آنجا انس گیرد
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خون گیرنده، حجام، فصاد، رگ زن، آنکه از بدن دیگران خون می گیرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ / عِ)
عادت گیرنده:
کجا چون طبع مردم خوی گیر است
ز هرکس آدمی عادت پذیر است،
عطار،
، الفت گیرنده، (یادداشت مؤلف)، مصاحب، همدم، هم نشین، انیس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ رَدَ / دِ)
متکبر. غیرفروتن. خودفروش
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
مستفسر. (از آنندراج). آنکه از مطلبی کسب و استفسار خبر کند:
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان.
حافظ.
، جاسوس. (از آنندراج) : منذر نعمان پسر خویش را با ده هزار سوار عرب بفرستاد و بفرمود که بمداین رو تا آن شهر که کسری ملک عجم آنجاست فرود آی و خبرگیران بفرست اگر پیش تو نیایند تو پیش مرو و اگر بیرون آیند و جنگ کنند با ایشان جنگ کن. (ترجمه طبری بلعمی).
- به خبرگیری رفتن، جاسوسی کردن: و جاسوسان به خبرگیر رفته بودند و باز آمدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کنایه از کسی که ببلای آسمانی وآفت ناگهانی گرفتار شود. (از آنندراج) :
چو گیرد عدو را شه از حق گزین
خداگیر معنی ندارد جزاین.
ملاطغرا (از آنندراج).
در فرهنگ ناظم الاطباء بخداگیر معنی مصدری داده شده است، بدینگونه: خداگیر یعنی گرفتار قهر و غضب خدا شدن و در بدبختی ناگهانی افتادن. اما ظاهراً این تعبیر ناظر به ’خداگیر شدن’ است نه خداگیر و ’خداگیر’ در اصل وصف مرکبی است که بجای موصوف نشسته و در معنی اسمی بکار رفته است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوپذیر
تصویر خوپذیر
قبول عادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موش گیر
تصویر موش گیر
زغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت گیر
تصویر سخت گیر
آزمند و حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گیر
تصویر تخت گیر
تخت گیرنده، شاه توانا کشور گشای
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که خونش گرم باشد، توضیح جانداری که درای حرارت بدن تقریبا ثابت باشد خونگرم محسوب میشود، مهربانی با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورگیر
تصویر دورگیر
تسخیر کننده آفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیر
تصویر جن گیر
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور گیر
تصویر دور گیر
ساقی، میخواره، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیر
تصویر دیو گیر
آنکه دیو را مغلوب سازد دیو بند، کسی که او را جن گرفته باشد مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گیر
تصویر آب گیر
دریا، استخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونگیر
تصویر خونگیر
رگزن فصاد حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گیر
تصویر تخت گیر
پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورگیر
تصویر دورگیر
((دُ یا دَ))
ساقی، میخواره، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خو گیری
تصویر خو گیری
انس، عادت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوگیر
تصویر خوگیر
آنس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوی گیر
تصویر خوی گیر
اکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
آمخته، اخت، دمساز، معتاد
متضاد: نامانوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منطقه ای که خوک در آن فراوان است
فرهنگ گویش مازندرانی
آبگیر حوضچه ی طبیعی، تخته ی نازک، اوگیر
فرهنگ گویش مازندرانی